من و خدا یی که ندیدم و می پرستمش

هر چی رو می خونی جدی نگیر ... اما شاید واقعیت باشه ... اما کفر نیست

من و خدا یی که ندیدم و می پرستمش

هر چی رو می خونی جدی نگیر ... اما شاید واقعیت باشه ... اما کفر نیست

خدایا .....

 

یه مدت بود که مطلبی نمی ذاشتم اما از شما چه پنهون که حرفامو می زدم .....

 

یه روز تو یه غاری رفتم که اونجا یه اس ام اس رسید ........ یاد پیامبر افتادم که تو غار بهش وحی نازل کردی .....

 

گفتم اگه این امکانات اون موقع بود دیگه مزاحم جبرئیل نمیشدی ....

 

خلاصه خیلی خوشحال شدم  ..... با خوندن اون اس ام اس حس کردم که منم ... آره

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پرنیا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.setareh.persianblog.com



بیا بخون . میخوام همه بفهمن چه جوری این خدایی که اینقدر بهش اعتقاد دارن دله دو تا بیگناه و شکسته . بی هیچ جرمی. یا گناهی.
به جرم اینکه عاشق بودن و هم آیین و هم دین نبودن. به گناه پاک بودن.
بیا بیا قصه ام بشنو و از یاد ببر.


عشق رفته باد هرگز نرفته از یاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد