خدایا .....
یه مدت بود که مطلبی نمی ذاشتم اما از شما چه پنهون که حرفامو می زدم .....
یه روز تو یه غاری رفتم که اونجا یه اس ام اس رسید ........ یاد پیامبر افتادم که تو غار بهش وحی نازل کردی .....
گفتم اگه این امکانات اون موقع بود دیگه مزاحم جبرئیل نمیشدی ....
خلاصه خیلی خوشحال شدم ..... با خوندن اون اس ام اس حس کردم که منم ... آره
بیا بخون . میخوام همه بفهمن چه جوری این خدایی که اینقدر بهش اعتقاد دارن دله دو تا بیگناه و شکسته . بی هیچ جرمی. یا گناهی.
به جرم اینکه عاشق بودن و هم آیین و هم دین نبودن. به گناه پاک بودن.
بیا بیا قصه ام بشنو و از یاد ببر.
عشق رفته باد هرگز نرفته از یاد